عشق گمشده |
|||
دو شنبه 1 اسفند 1390برچسب:عشقولانه"گمشده"درد", :: 23:35 :: نويسنده : وحید
چنان در خود گرفتارم كه سكه ست از تو بازارم چه بد مستي ز من سرزد كه رونق رفته از كارم نه ميري از سرم بيرون نه خوشحالم تو رو دارم چنان در خود به گردانم كه افتد از نفس جانم چنان افتان و خيزانم به باغ برگ ريزانم كه غرق اشك ريزانم به دوري از عزيزانم تو را قسم به قرآنم گمم كن در پي عالم چنان در عشق تو گيرم كه من بي جرم و تقصيرم چنان در عشق تو گيرم كه من بي جرم و تقصيرم به تير غيب دلگيرم چو سرو ايستاده ميميرم چنان از جان و دل سيرم كه دل را پس نمي گيرم چنين بيچاره ي خويشم كه دل هم رفته از پيشم سپهسالار عاشق كش تويي در مذهب و كيشم چنان از اصل خود دورم كه من آواره مشهورم حرام نسل مجبورم در اين ظلمت چه پرنورم چنان در عشق تو گيرم كه من بي جرم و تقصيرم نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پیوندهای روزانه پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |